همیشه میگفت : تو خوشگل ترینی تو بهترینی ، چشمات حکم یک قرص آرامش بخش رو واسم داره . . .
آغوش پر مهرت رو با هیچ چیزی تو دنیا عوضم نمیکنم بانوی دوست داشتنی من . . .
آره اون راست میگفت من خیلی زیبا و تو دل برو بودم اما این روزگار حسود زیباییمو ازم گرفت .
پس از بارها دکتر رفتن و آزمایش دادن فهمیدم که سرطان خون دارم
اما دنیا رو سرم خراب نشد چون میدونستم عشقم همیشه باهامه و یه تکیه گاه امن برای غلبه بر مشکلات . . .
هفته ای یک بار شیمی درمانی م میکردند !
موهای سرم رو از ته زده بودن ، ابروهایم کم پشت شده بود و پوست صورتم زرد رنگ . . .
اون دیگه کمتر بهم زنگ میزد و کمتر میگفت که بیا همو ببینیم .
یه روز دلم خیلی گرفته بود . رفتم به همون بوستان همیشگی ، جایی که همیشه توش با هم قرار میزاشتیم . نای ایستادن نداشتم ، روی صندلی نشستم .
لبخند تلخی روی لبانم بود , هر کس چهره ام رو میدید سری تکان میداد و از کنارم رد میشد . حالم از این نگاه های ترحم آمیز بهم میخورد . . .
از دور دختر پسری رو دیدم که با هم قدم میزدند. ناگهان بدنم یخ زد . . .
پلک هایم قدرت تکان خوردن نداشت ، بار دیگر نگاه کردم .
عشق من دستاش تو دست یه دختر دیگه بود . . .
او با آن دختر بلند بلند میخندید و من آرام آرام میگریستم .
اون موقع بود که همه دنیا روی سرم خراب شد .
کسی که یه روزی همه کسم بود اما حالا . . .
ابر نیز بغضش ترکید ، آن می بارید و من می باریدم ! گویی مسابقه گذاشته بودیم !
عشقم تموم احساس منو به زیبایی آن دختر فروخت . . .
منی که یه روز از نظرش زیباترین بودم . . .
حالا من ماندم با کوله باری از تنهایی و غم . . .
تازه میفهمم معنی گریه ی ابر را !
آری در کوچه ی عشق ، ” بی وفایی ” بیداد میکند . . .
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0